نجـــوا‌گر



هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم. دوستانی که دیگر نمیدانند من هستم و این مرا هم می‌آزارد و هم خرسندم میکند. خرسندم برای اینکه دغدغه ای برای ماندن مداوم در این مکان ندارم و میتوانم به روزمرگی هایم بپردازم و از غافلۀ عمر عقب نمانم.

هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم و به این اندیشیدم که اوقاتم را به چه مسائل پیش‌پا افتاده ای میگذراندم و خود نیز چه مزخرفاتی را بر صفحات این وبلاگ(که اینک آدرسش را و نیز تمام سوابقش را به ناکجاآباد فرستادم) می‌نگاشتم.{گذشته استمراری-اول شخص مفرد}

هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم بی‌آنکه سایۀ شوم تو بالای سرم باشد و هراس اینکه باز دوباره به پر و پای من بپیچی؛ لم داده بودم به پشتیِ صندلیِ گردانی که چند روز پیش از سمساری کبلعی جوادِ یدالهی به قیمتِ شش دانه پفک‌نمکیِ مینو خریداری نمودم و با بی حوصلگی میخواندم و میخواندم و میخواندم.

هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم و به فکر افتادم که هفتاد و هفتمین مطلب جمع دوستانه‌مان را من بنویسیم، با این فرق که مرا چهار نفری که گویا زبانشان بریده شده است ، میخوانند و دیگر آن هفتاد و شش نفرِ واقعی همراه من نیستند.

یعنی آنهایی که میمیرند هم همینطور می‌آیند و اطرافیانِ گذشته‌شان را رصد میکنند و میروند؟


همراه همسرم رفتم متخصص ن و زایمان و از اینجور زهرماریا و خاک‌برسریا. دَمِ در مثل بچه یتیما واساده بودم که دکتر نگاهی به من انداخت و دلش سوخت و گفت بیا تو پسرم!
منم کعنهو گوسفندی که بهش اجازه دادن جلو نیسان بشینه، نیشم تا بناگوش باز شد و رفتم کنار صندلی همسر(صندلیِ همراه خانمهای بیمار که از قبل اونجا قرار گرفته بود) نشستم.
جز یکی دو موردی که میشه با چشم دید، بقیه چیزا رو نفهمیدم. نفهمیدم دیگه. شاید اگه مردونه و یا لااقل یه ذره مردونه تر میگفتن یه چیزایی سر در میاوردم. 
حس خوبی به دکتر نداشتم . اون از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه ای که پشت درِ بسته ی مطبش منتظر موندیم و خستگیش به یه طرف، اون هم از استرس اینکه میدونستی دومین نفری و الان بیشتر از ده دوازده نفر مریض اومدن پشت در و ممکنه که جاتو بگیرن و برای برگشت به شهر خودت تا اون وقت شب، دچار مشکل بشی هم یه طرف دیگه.
کلا حس خوبی بهش نداشتم چون از یه جایی به بعد خطابش به من و سوالش از من بود. یه کم شرم داشتم جواب بدم . چه سوالاییه؟ اصلا کی گفته من برم تو؟  تهش گفت دفترچه‌ت همراهته؟ تا اومدم بگم نه، همسر از کیفش درآورد و گفت بله. نگاهی غضب‌آلود به وی انداخته و زیر گوشش گفتم مگه قرار نبود بیای فقط یه دستور بگیری برای سونو؟ گفت: هیس!!! (یعنی حساب کار اومد دستما)
دکتر یه معاینه نسبی انجام داد و بعد اومد سمت من. مثل چی ترسیدم و گفتم: من خوبم. خنده‌ش گرفت. گفت کاریت ندارم. نیشخندی زدم و گفتم : جــــــون. یهو متوجه نگاه آنچنانی همسر که به خاطر رد و بدل شدن چنین دیالوگی بین منو دُکی  رخ داده بود شدم. خلاصه یه سری خزعبلات تو دفترچه ی هر دومون نوشت و از مطبش زدم بیرون. منشی گفت: برای شما هم دارو نوشت؟ گفتم بله. گفت میشه چهل و پنج تومن. گفتم چی؟ گفت ویزیتتون. گفتم برای چی؟ معاینه نشدم که . تازه ایشون دکتر نه.
گفت باید پرداخت کنید. گفتم نمیدم. . دفترچه رو گذاشتم رو میزش و گفتم بِبَرید بدید به دکترتون بگید من دارو نمیخوام برگه ها رو بِکنه. همسر که تازه از اتاق دکتر اومده بود بیرون متوجه درگیری من و منشی شده بود یه پنجاهی گذاشت رو میزش و یه پنجی گرفت و گفت بیا داروخونه همین بغله.
جونم براتون بگه دویست و شونزده تومن داروی منی شد که نه دکتر معاینه‌م کرده بود و نه حتی به من دستی زده بود. داروها رو بردم پیشش گفتم من چِم بود؟ گفت: تقویتیه. گفتم مگه من گفتم ضعف دارم؟ بعد نگاهی به همسر انداختم و با سر انکار کرد که مثلا اون چیزی گفته. دوباره به دکتر نگاه کردم گفتم من چِم بود؟ آیفونو برداشت و به منشیش گفت: زنگ بزن 110. اینجا یه مزاحم داریم. ترجیح دادم برم بیرون. رفتم داروخونه و با بدبختی داروهای خودمو پس دادم. فروختم یعنی. به قیمتِ خریدشون. تُف

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد. (بیان! این را هم حذف نخواهم کرد. حرفت حساب‌ست)

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.(نه هرگز آنرا حذف نخواهم کرد. بیان! حرف در دهان من نگذار.)

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پایگاه اطلاع رسانی ولایت دایکندی آذران پیشرو صنعت وبلاگ زندگی مقالات دانشجویی و دانش آموزی آزمون ملی دندانپزشکی - دانشگاه علوم پزشکی مشهد همه چی دانلود کتاب اندیشه اسلامی ۲ سبحانی همراه خلاصه کتاب پنل پیامک - پنل اس ام اس - سامانه پیام کوتاه -پیامک تبلیغاتی آموزش ومدارس هوشمند داستان‏های علمی و تخیلی و تاریخ علم