هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم. دوستانی که دیگر نمیدانند من هستم و این مرا هم می‌آزارد و هم خرسندم میکند. خرسندم برای اینکه دغدغه ای برای ماندن مداوم در این مکان ندارم و میتوانم به روزمرگی هایم بپردازم و از غافلۀ عمر عقب نمانم.

هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم و به این اندیشیدم که اوقاتم را به چه مسائل پیش‌پا افتاده ای میگذراندم و خود نیز چه مزخرفاتی را بر صفحات این وبلاگ(که اینک آدرسش را و نیز تمام سوابقش را به ناکجاآباد فرستادم) می‌نگاشتم.{گذشته استمراری-اول شخص مفرد}

هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم بی‌آنکه سایۀ شوم تو بالای سرم باشد و هراس اینکه باز دوباره به پر و پای من بپیچی؛ لم داده بودم به پشتیِ صندلیِ گردانی که چند روز پیش از سمساری کبلعی جوادِ یدالهی به قیمتِ شش دانه پفک‌نمکیِ مینو خریداری نمودم و با بی حوصلگی میخواندم و میخواندم و میخواندم.

هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم و به فکر افتادم که هفتاد و هفتمین مطلب جمع دوستانه‌مان را من بنویسیم، با این فرق که مرا چهار نفری که گویا زبانشان بریده شده است ، میخوانند و دیگر آن هفتاد و شش نفرِ واقعی همراه من نیستند.

یعنی آنهایی که میمیرند هم همینطور می‌آیند و اطرافیانِ گذشته‌شان را رصد میکنند و میروند؟

وقتی که حرفم نمی‌آید

تجارت زوری دکتر و همدستی‌ش با داروخونه‌چی.

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

هفتاد ,شش ,وبلاگ ,خواندم ,دوستانم ,صفحه ,هفتاد و ,و شش ,دوستانم را ,را خواندم ,وبلاگ دوستانم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گیمر فروشگاه آنلاین جانبی شو | گرین تلکام حال و روز ما... دکوراسیون اتاق خواب ، چیدمان منزل وبلاگ شعر عارف server1010 ورزش مناسب کودک چطور از تره بار خرید کنیم؟ طراحی سایت در اصفهان استعدادهای ایرانی