همراه همسرم رفتم متخصص ن و زایمان و از اینجور زهرماریا و خاک‌برسریا. دَمِ در مثل بچه یتیما واساده بودم که دکتر نگاهی به من انداخت و دلش سوخت و گفت بیا تو پسرم!
منم کعنهو گوسفندی که بهش اجازه دادن جلو نیسان بشینه، نیشم تا بناگوش باز شد و رفتم کنار صندلی همسر(صندلیِ همراه خانمهای بیمار که از قبل اونجا قرار گرفته بود) نشستم.
جز یکی دو موردی که میشه با چشم دید، بقیه چیزا رو نفهمیدم. نفهمیدم دیگه. شاید اگه مردونه و یا لااقل یه ذره مردونه تر میگفتن یه چیزایی سر در میاوردم. 
حس خوبی به دکتر نداشتم . اون از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه ای که پشت درِ بسته ی مطبش منتظر موندیم و خستگیش به یه طرف، اون هم از استرس اینکه میدونستی دومین نفری و الان بیشتر از ده دوازده نفر مریض اومدن پشت در و ممکنه که جاتو بگیرن و برای برگشت به شهر خودت تا اون وقت شب، دچار مشکل بشی هم یه طرف دیگه.
کلا حس خوبی بهش نداشتم چون از یه جایی به بعد خطابش به من و سوالش از من بود. یه کم شرم داشتم جواب بدم . چه سوالاییه؟ اصلا کی گفته من برم تو؟  تهش گفت دفترچه‌ت همراهته؟ تا اومدم بگم نه، همسر از کیفش درآورد و گفت بله. نگاهی غضب‌آلود به وی انداخته و زیر گوشش گفتم مگه قرار نبود بیای فقط یه دستور بگیری برای سونو؟ گفت: هیس!!! (یعنی حساب کار اومد دستما)
دکتر یه معاینه نسبی انجام داد و بعد اومد سمت من. مثل چی ترسیدم و گفتم: من خوبم. خنده‌ش گرفت. گفت کاریت ندارم. نیشخندی زدم و گفتم : جــــــون. یهو متوجه نگاه آنچنانی همسر که به خاطر رد و بدل شدن چنین دیالوگی بین منو دُکی  رخ داده بود شدم. خلاصه یه سری خزعبلات تو دفترچه ی هر دومون نوشت و از مطبش زدم بیرون. منشی گفت: برای شما هم دارو نوشت؟ گفتم بله. گفت میشه چهل و پنج تومن. گفتم چی؟ گفت ویزیتتون. گفتم برای چی؟ معاینه نشدم که . تازه ایشون دکتر نه.
گفت باید پرداخت کنید. گفتم نمیدم. . دفترچه رو گذاشتم رو میزش و گفتم بِبَرید بدید به دکترتون بگید من دارو نمیخوام برگه ها رو بِکنه. همسر که تازه از اتاق دکتر اومده بود بیرون متوجه درگیری من و منشی شده بود یه پنجاهی گذاشت رو میزش و یه پنجی گرفت و گفت بیا داروخونه همین بغله.
جونم براتون بگه دویست و شونزده تومن داروی منی شد که نه دکتر معاینه‌م کرده بود و نه حتی به من دستی زده بود. داروها رو بردم پیشش گفتم من چِم بود؟ گفت: تقویتیه. گفتم مگه من گفتم ضعف دارم؟ بعد نگاهی به همسر انداختم و با سر انکار کرد که مثلا اون چیزی گفته. دوباره به دکتر نگاه کردم گفتم من چِم بود؟ آیفونو برداشت و به منشیش گفت: زنگ بزن 110. اینجا یه مزاحم داریم. ترجیح دادم برم بیرون. رفتم داروخونه و با بدبختی داروهای خودمو پس دادم. فروختم یعنی. به قیمتِ خریدشون. تُف

وقتی که حرفم نمی‌آید

تجارت زوری دکتر و همدستی‌ش با داروخونه‌چی.

عنوان دومین مطلب آزمایشی من

گفتم ,یه ,دکتر ,رو ,همسر ,اون ,به من ,و گفت ,و گفتم ,گفتم من ,و پنج

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه کتاب دیجیتال PHOTOLITER|فوتو لایتر راهنمای خرید زمین در شمال Texmovie پرسش مهر- واگویه های نوین در مدیریت آموزش و پرورش Nab to APP مرکز فوق تخصصی تامین قطعات شیرازی پور خرید کتب های علمی . مشاوره کنکور- اخبار کنکور